فصل اخیر اسپین آف برکینگ بد را در حالی بررسی میکنیم که پس از گذشت چهار فصل و چهل قسمت، جمله آخر سیزن فینالی آن "It's All Good Man" بود و این یعنی تازه شروعی بر پایان!
از اولین ثانیههای شروع فصل یکم تا به همین امروز و این ساعت، در تماشای این سریال همواره بر سر دوراهی عجیبی بوده و هستم؛ و آن دوراهی این است که باید برای لذت بردن از سریال منتظر حضور کاراکترهای اصلی (والتروایت، جسی پینکمن، هنک شریدر و...) بمانم و هر چه قبل از حضور آنان رخ میدهد را به مثابه یک مقدمه یا استارتر برای رسیدن به غذای اصلی تلقی کنم یا اینکه با منوی انتخاب شده از طرف سازندگان پیش بروم، کمی ریلکس کرده و از دستپخت وینس گیلیگان و پیترگلد لذت ببرم.
پاسخ اما با من نیست، حداقل با منطق خود نمیتوانم پاسخ درستی دهم، غذای فعلی هر چه هست هوش از سرم برده و بوی آن مرا از خود بیخود ساخته است. چنین است که در مورد سریال چیزی نمیتوانم بگویم جز تعریف و تمجید، جز ثناگویی در وصف آنچه مرا مجذوب ساخته... اما اکنون که در حال نوشتن نقد و بررسی فصل هستم باید کمی از احساسات فاصله بگیرم و با منطق بیشتری به سریال نگاه کنم؛ البته سریال از زیر تیغ چنین نگاهی نیز سربلند بیرون میآید اما ایراداتی نیز به آن وارد است که در ادامه به آنها اشاره میشود.
گفتیم فصل را درحالی به اتمام رساندیم که پس از چهار فصل و چهل قسمت، سریال تازه شروع شده است، سریالی که عنوانش "بهتره با ساول تماس بگیری" است و این یعنی مخاطب سریال آن را بدین جهت شروع کرده که با ماجراهای وکیلی بنام ساول گودمن همراه شود؛ اما تا کنون بجز چند دقیقه فلش فوروارد ماجرایی از ساول را ندیدهایم و بنظرم میآید بهتر بود عنوان سریال چیز دیگری باشد، چیزی با گولزنندگی کمتر، مثلا "زندگی سابق ساول" یا "Before become Saul". چرا که هر چه باشد عنوان فعلی سریال با محتوای آن سازگاری ندارد و کار آنجایی بدتر میشود که بنظر میرسد شایعه 5 فصله بودن سریال درست باشد و سال آینده (یا با تاخیر بیشتر) با یک فصل 5 پایانی (آن هم احتمالا در دو بخش؛ به مانند برکینگ بد) روبرو خواهیم بود و آن موقع است که باید از خود بپرسیم در این تجربه پنج فصله به راستی ما چقدر به آنچه از سریال میخواستیم رسیدهایم و چقدر از چیزهایی که تماشا کردهایم (خواه خوب یا بد و فارغ از اینکه از آن لذت برده اید یا خیر) درواقع تحمیل سازندگان بر ما بوده است.
در این که سریال از موفقترین نمونههای اسپین آف سازی بشمار میرود شکی نیست و از "بهتره با ساول تماس بگیری" میتوان به عنوان بهترین اسپین آف تاریخ سریال سازی یاد کرد، اما آیا بهتر بودن از سایرین به معنای بدون نقص بودن است؟ قطعا چنین نیست. آیا بهترین اسپین آف بودن به معنی بهترین سریال بودن نیز هست؟ از منظر حقیر که صدها سریال دیگر نیز دیده ام خیر! و مهمترین سوال که قصد پاسخ دادن به آن را دارم: آیا سریال از برکینگ بد بهتر است؟
ابتدا آنکه این قیاس ابداً مع الفارق نبوده و بسیار بجا است. ساول اگرچه فصل ابتدای خود را در ژانر درام/کمدی آغاز کرد اما رفته رفته با پیشرفت داستان و بخصوص سیاهتر شدن آن به ژانر درام/جنایی تغییر مسیر داد و همراستا با ژانر سریال اصلی شد، ضمن آنکه داریم در خصوص آثار یک تیم سازنده و مولفانی یکسان صحبت میکنیم و مقایسه آثار یک هنرمند از امور رایج در نقد است. حال که تکلیف با درست بودن این مقایسه مشخص شد، در مقام مقایسه بنظرم از منظر درام هر دو سریال قابل قبول کار کرده اند اما نکتهی مهمی که نباید آن را فراموش کرد وامدار بودن ساول به برکینگ بد است. بگونهای که بخش عمدهای از تعلیق، جذابیت و لذت سریال فعلی بخاطر آشنایی مخاطبان با سریال قبلی است که اگر چه این مهم و مشخص بودن سرنوشت کاراکترهای اصلی کار را برای نوشتن داستان سختتر میکند اما فرصتهای فراوانی را نیز در اختیار نویسنده قرار میدهد. بگذارید مثال بزنم: ساخت آزمایشگاه زیرزمینی گاس از خطوط داستانی اصلی فصل 4 است و شناخت ما از برکینگ بد باعث شده مسائل مربوط به ساخت آن برای ما تا این حد جذابیت پیدا کند اما برای کسی که برکینگ بد را ندیده باشد این خط داستانی "اصلی" صرفا مستندی از نحوه حفر شبانهی یک سالن بزرگ در زیرزمین یک خشکشویی میباشد که اندکی تعلیق مستندگونه دارد. بنابرین اگر ما از این خط داستانی در ساول لذت بردیم این لذت را وامدار برکینگ بد هستیم.
سوای این موضوع، بحث مهمتر کم جرئت شدن و دست به عصا شدن سازندگان است. از نظر نگارنده تیم ساخت سریال فعلی حتی نصف جرئت سابق خود را ندارند و بسیار محتاطانه جلو میروند. نتیجه بیبخار بودن سریال است و مطمئن هستم شما نیز با من موافق هستید که سریال اصلا و ابدا آن دیوانگی برکینگ بد را ندارد و سازندگان آن را طوری به پیش برده اند (بخوانید تحمیل کرده اند) که بگویند نیازی به دیوانگی برکینگ بد نیست اما چه کنم با دلم که لک زده است برای غافلگیریهای دیوانهوار برکینگ بد که بمانند شیشههای والتر وایت اعتیاد آور بودند و خلوص کم آنها به شدت در سریال فعلی حس میشود. باز بگذراید مثال بزنم، فصل دوم برکینگ بد در حالی با عروسک سوختهای در استخر آب و با نماهایی سیاه و سفید آغاز شد که برخورد دو هواپیما در انتهای آن فصل اصلا قابل پیشبینی نبود اما فصل چهارم ساول در حالی با مرگ چاک آغاز شد که دوباره وکیل شدن جیمی در انتهای فصل کاملا موضوعی مشتبه شده برای مخاطبین بود. در همین راستا است که صدای بسیاری از مخاطبین در خصوص سرعت پایین اتفاقات سریال بلند میشود و بگذارید پس از چهار فصل اندکی به آنها نیز حق بدهیم. چرا که سریال از نظر خط زمانی در سال 2002 شروع شده و طبق آخرین سرنخ هم اکنون در سال 2004 به سر میبرد. یعنی 4 سال از زندگی ما برای مشاهده تنها 2 سال از خط داستانی سریال صرف شد و هنوز 4 سال دیگر با شروع اتفاقات برکینگ بد فاصله داریم. بنابرین این سوال اکنون و بیشتر از هر زمان دیگری قابل طرح است که چرا سازندگان برای شخصیتپردازیهایی صحیح و عالی به این حجم از زمان احتیاج دارند و آیا توانایی شخصیتپردازی با چنین سطحی در اپیزودهای کمتری وجود ندارد؟
اما بزرگترین مشکل ساول اینها نیست، بلکه مسئلهای هست به نام پیوستگی یا Continuity. و اتفاقی که بخصوص تو فصل چهارم افتاد این بود که خط داستانی مایک و خط داستانی ساول اصلا و ابدا باهم تلاقی نداشتند (بجز اونجایی که جیمی به مایک پیشنهاد دزدی میده و مایک رد میکنه). و این یعنی فاجعه... عملا داشتیم دوتا سریال جداگونه با کاراکترهای متفاوت و داستانهای مربوط به خودشون رو در قالب یک سریال میدیدیم. (باز هم میرسیم به اون حرفی که گفتم ساول مدیون برکینگ بد هست، چون اگه برکینگ بد رو نداشت عمرا روایت دو داستان جدا از هم توی یه سریال برای ما قابل تحمل نبود).
موارد بالا و خیلی مثالها و مصداقهای دیگر مرا به این نتیجه میرساند که برکینگ بد با وجود کمتجربه بودن تیم سازنده اش سریال بهتری از ساول است. گرچه این قیاس تنها در یکجا لنگ میزند و آن ناتمام بودن ساول است. اگر هر دو سریال به پایان رسیده بودند نتیجهگیری دقت بالاتری داشت و اکنون ساول این فرصت را دارد تا با ارائه یک فصل آخر درخور و با خلوص بالا گوی رقابت را از برکینگ بد پس بگیرد. اما برای زمان حال و این لحظه، نتیجهگیری چنین است. در آخر اینکه چنین نتیجهگیریای و وارد ساختن چنین ایراداتی همانطور که در ابتدای متن اشاره شد اصلا به معنی بد بود سریال نیست اما مسائلی هستند که نمیتوان از آنها چشمپوشی نیز کرد.
فصل چهارم یک فصل حد واسط بود با وظایفی مهم که به خوبی از پس آها برآمد. از مهمترینِ این حدواسطها، مرحله نهایی تبدیل جیمی به ساول بود که با رخداد ماجراهایی نظیر مرگ چاک، حقههای موفقیتآمیزی که پیاده شدند و تصمیم کمیته بر عدم صداقت جیمی مهر محکمی برای این مرحله خورد. ضمن آنکه چاک نیز به خوبی بصورت فیزیکی از سریال حذف شد گرچه روح کارکتر او همچنان بر سریال حاکم ماند و آقای هیول ببنو نیز بخاطر زندان نرفتنش حسابی به جیمی مدیون شد. حد واسط بعدی اتصال مایک به گاس بود که این اتصال نیز ابتدا بواسطهی شستن پولهای مایک توسط شرکت مادریگال و سپس آگاهی از ماجرای بین ناچو و هکتور سالامانکا محکم و محکمتر شد و با کشتن وینبرگ مُهر و موم گشت. ضمن آنکه هکتور نیز زنگوله به دست ویلچرنشین شد. در این میان کیم علیرغم پیشرفتهای فراوان در زمینه کاری خود و احداث شعبات متعدد از میسا ورده اما در زندگی خصوصی به بن بست رسیده که به طلاق عاطفی با جیمی منجر شد (خواهد شد) و یک سالامانکا جدید و زیرک بنام لالو به مخاطبین معرفی شد که گویا قرار است با ناچو کانتکت شدیدی پیدا کنند. خرده پیرنگهای نظیر رابطه مایک با عروسش، هملین با شرکتش و دوقلوهای کچل دوست داشتنی اتفاق افتاد. مقدار کمی به ساول گودمن پسا برکینگ بد سر زدیم و مقدار خیلی کوتاهتری نیز به ساول گودمن داخل دنیای برکینگ بد.
در ادامه به بررسی ارجاعات اپیزودیک خواهیم پرداخت.
اپیزود 1:
توی اپیزود یک که جیمی داره دنبال کار میگرده، آگهیهای روزنامه دوتا ارجاع خیلی ریز داره اولین آگهی مربوط به اون باشگاه لیزرتگ هست و دومی مربوط به جایی که اسکایلر کار میکرد...
ارجاع بعدی هم مربوط به قسمت سیاه و سفید و آویزی هست که توی تاکسی آویزون شده بود که روش لوگوی باشگاه آلباکرکی به اسم ایزوتوپ هست و ساول با دیدن این لوگو ترس برش میداره که نکنه راننده تاکسی از آلباکرکی باشه و اونو بشناسه، به هر روی بازیهای این باشگاه رو توی تلویزیون مایک دیده بودیم و لوگوشون روی کلاه والتر وایت در اپیزود هشتم فصل دو هم بود.
اپیزود 2:
این اپیزود ارجاع جدید و خاصی نداشت، اما روی ارجاعات قبلی مانور خوبی داده بودند. از دقت در جزئیات طراحی و صحنه لباس سکانسی که به لیدیا مربوط بود تا دکتر معروفمون که اولین بار تو اپیزود سوم فصل قبل دیدیمش ولی توی برکینگ بد اون رو از جریان مسمومیت گاس در مکزیک به یاد داریم.
اپیزود 3و4:
در اپیزودی که ما دوباره چشممون به جمال عموزادهها روشن میشه آهنگی در حال پخش هست به اسم The Cousins که مستقیما از ساوندترک برکینگ بد به اینجا اومده و احتمالا براتون آشناست...
ماجرای دزدیدن مجسمه هم توی اپیزود 3 هست و هم ادامش در اپیزود 4. ظاهرا این آقاهه که تو کار حمل نوشابه هست، با این خرده دزدیها قراره خوب پولی به جیب بزنه، چون اگه یادتون باشه تو برکینگ بد زده بود تو کار سم پاشی منازل و وضع و اوضاع خوبی داشت.
ضمنا تو اپیزود سوم یکی از شخصیتهای دیگهی برکینگ بد هم برگشت، مردی که شاید اگر زنده بود نوبل شیمی امسال رو میبرد، گیل دوست داشتنی... ظرافت سکانس هم در این بود که داشت آهنگ جدول مندلیف رو گوش میداد و کلا تو حس و حال خودش بود، درست مثل موقعی که جسی قرار بود بیاد بکشتش و بخاطر آهنگ متوجه این قضیه نشد...
در آخر اونجا که مسئول پرینتر فروشی زنگ میزنه پیتزا بیارن، اگه به جعبه پیتزا توجه کنید میبینید از همون پیتزا فروشی معروف آلباکرکی هست که گویا همه از اونجا سفارش میدن. حتی تو مهمونی های جسی
یاد پیتزایی افتادم که رفت رو سقف و مدت ها موند
اپیزود 5:
این اپیزود بجای اینکه یه کاراکتر از برکینگ بد برگرده، یه لوکیشن برگشت، اونم چه لوکیشن خوشمزهای! هات داگ فروشی معروف یا داگهاوس... پاتوق بروبچ!
اما مهمتر از اون فلش فورواردی بود که تو زمان برکینگ بد اتفاق میافتاد، یعنی جایی بین اپیزود 10 تا 11 فصل آخربرکینگ بد، وقتی والتر فرار کرده و ساول هم زنگ میزنه اون آقای جاروبرقی فروش که خودش هم ناپدید بشه... اما قبل این اتفاقها یه جعبه از توی دیوار در میاره که احتمال میدم همون جعبهای باشه که تو فصل اول تو صحنههای سیاه سفید دیدیم و شامل عکسها و نوارهاش باشه، این جعبه قطعا حاوی اشیاء مهم تری هم هست که بعدا معلوم میشه...
اما این همهش نبود، یه صحنه جالب دیگه وقتی هست که جیمی پخش زمین میشه...
اپیزود 6:
یه دیالوگنویسی محشر داشتیم تو این اپیزود، جایی که کیم میخواد قضیه رفتن تو دفتر حقوقی شوایکارت رو بگه و بعدش میگه دارم وکالت مجانی هم انجام میدم، بعدش عینا دیالوگهایی رو میگه که والتر تو قسمت آخر برکینگ بد به اسکایلر گفت، اینکه توی اینکار وارد هستم و این کارو دوست دارم:
ضمنا از نکات برجسته این اپیزود میزانسن همین رستوران بود، مخصوصا جایی که جیمی برای هضم این قضیه بلند میشه میره دم آشپزخونه. اونجاست که تمام المان ها دست به دست هم میدن تا حس جیمی به مخاطب منتقل بشه؛ از رنگ بندی تا حتی صدای متن... صدای جلز و ولز غذا یا شاید هم قلب جیمی
در آخر اینکه اون آقایی که واسه گوش مالی دادن به کمک هیول اومده بود، تو فصل اول هم حضور داشت!
اپیزود 7 و 8:
تو اپیزود 7 نکته خاصی به چشمم نخورد، فقط اینکه گاس دوباره رو به آشپزی آورد
توی اپیزود هشت هم لالو معرفی میشه که البته یجورایی معرف حضورمون بود، چون کلا در مورد ناچو توی برکینگ بد یه صحنه داریم، که خیلی هم معروف هست اتفاقا و اون صحنهای هست که والتر و جسی، ساول رو میدزدن و میبرن صحرا... از اونجایی که این صحنه رو خیلی بهش اشاره کردیم و دیدیم، دیالوگ مربوط به لالو هم یادمون هست که ساول برمیگرده میگه: "کار من نبود، کار ایگناسیو (ناچو) بود، لالو شما رو فرستاده؟"
آخرین نکته هم مربوط به سایتی هست که برای هیول درست میکنن. سوای از عکسهای خنده دار هیول مشغول بیل زدن و کمک به مردم، این سایت منو یاد سایتی انداخت که برای والتر وایت ساخته بودن تا با کمکهای مردمی هزینه درمانش رو پرداخت کنه و الکی مبلغ اهدایی رو بالا میبردن خودشون. کاری که اتفاقا اینجا هم کردن. ضمنا هر دو سایت واقعی هستند و میتونید از طریق اونها اقدامات خیرانه انجام بدید :
http://www.savewalterwhite.com
http://www.freewill-baptistchurch.com
اپیزود 9:
اسم این اپیزود Wiedersehen بود که به آلمانی یعنی "به امید دیدار" (اشاره به رفتن وارنر) و همین کلمه روی تکه سنگی در محل حفاری هم هست که به شدت یادآور اون هایزنبرگی هست که روی دیوار خونه والتر نوشته بودند.
ضمن اینکه این اپیزود بازی عجیبی با دو رنگ قرمز و آبی کرد. توی بعضی سکانسهای میشد این مسئله رو دید... حالا نمیدونم اپیزود رو موقع دربی نوشتن یا چی
اپیزود 10:
توی اپیزود قبل صحبت از اسم اپیزود شد. اسم این اپیزود هم Winner هست که اگه حرف اولش رو کنار حرف اول اپیزود قبل بذاریم میشه WW معروف! حالا این مسئله رو بذارید در کنار اینکه توی این قسمت گیل میاد برای بازدید از محل حفاری و دفترچهش هم همراهشه... همون دفترچه معروفی که توش نوشته بود تقدیم به WW. و هنک از والتر میپرسید یعنی مخفف چی میتونه باشه؟
که البته حضور خود گیل هم جالب بود... چون قبلا زیاد اونجا دیدیمش و جالبه که اون داره برای اولین بار اونجا رو میبینه...
نکته بعدی حضور وکلای آلبوکرکی توی مراسم افتتاحیه کتابخونه هستش و جالبیش اینجاست همون وکلایی که قبلا باهاشون آشنا بودیم (توی دفتر حقوقی دیویس و مین) و از دست جیمی هم حسابی شکار بودن، اومدن به مراسم:
در آخر دلم نیومد این شات رو نذارم... انصافا که عجب قاببندی هایی رو توی این سریال شاهد هستیم، تصویر برداری سریال درجه یک هست و خلاقیت هایی داره که فقط تو فیلمهای خوب میشه اون رو دید و فیلم خوب هم که سالی یدونه میاد، همین که ساول سالی 10 تا میاد خودش جای شکر داره. (روی عکس کلیک کنید کیفیت اصلی میاره)
به هر روی این فصل هم به پایان رسید و باید یکسال و خردهای دیگه صبر کرد برای فصل بعد که احتمالا هم فصل آخر باشه ولی همونطور که گفتم باید خوشحال بود که حداقل همین سالی 10 اپیزود هست... پس تا اون روز، بدرود!
هرچند نظرات این پست رو میام میخونم چند روز دیگه و جواب میدم ;)
|